قبل از ازدواج
پسر: بالاخره موقعش شد... خیلی انتظار کشیدم!!
دختر: میخوای از پیشت برم؟
پسر: حتی فکرشم نکن!
دختر: دوسم داری؟
پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!
دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟
پسر: نه! برای چی میپرسی؟
دختر: منو میبوسی؟
پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.
دختر: منو میزنی؟
پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمیام؟!
دختر: میتونم بهت اعتماد کنم؟!
پسر: بله.
دختر: عزیزم!
بعد از ازدواج
.
.
کاری نداره متن بالا رو از پایین به سمت بالا بخونید!
آمدم بگویم دوستت دارم!!!
یادم افتاد به تعرفه جدیدآب و برق و گاز !!!
بنزین ۷۰۰ تومنی ....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قبض نوشت: از دستان گرم تو کودکان توامان آغوش خویش قصه ها توانم گفت غم نان اگر بگذارد...!!!
یادش به خیر...
هیچوقت نفهمیدم این داستان برای یه بچه دوم دبستانی چه پیامی میتونه داشته باشه....
اما داستان امروز ماست تا دهان باز کردیم که خوش الحانی کنیم پنیر از کف دادیم و روبهک خندید